نفرتی عاشقانه ...
بسم الله الرحمن الرحیم
نفرت تجلی عشقی است جاودان که من باعشق ، نفرت می ورزم ...
با عشق ، نفرت ورزیدنی بی پایان را شروع می کنم و باعشق نفرت می ورزم به تک تک آدم های اطرافم ... به تک تک ثانیه هایی که باید در این جهنم شوم ، سپری شود ...
به ...
با عشق ، بذر نفرت در دل می کارم ، عاشقانه آبش می دهم و مثل کودکی امیدوارانه به خاک خیره می شوم تا سر از آن برآورد ...
جوانه زند ...
بزرگ شود ...
گل دهد ...
میوه شود ،
تا میوه ی دل بچینم ...
تا ...
آری !
من امیدوارانه ، گل نفرت را با عشق هدیه می کنم به آدم هایی که ثانیه هایم را سیاه کردند و سیاه ...
حتی اگر نبودند ، نبودنشان برایم دردی بود ، بس عظیم ...
مدت ها قبل باید این کار را می کردم ...
مدت ها قبل باید ، دانه ی نفرت در دل می کاشتم ، از خون خودم آبش می دادم ، نور چشم به آن می تابیدم ، بزرگش می کردم ، پرورشش می دادم ..
اما حالا هم دیر نیست ...
که گل نفرت از قلب ، برچینم و در گلدانی درست روی میزم بگذارم ...
جایی که هر روز پشت آن کار می کنم و هر روز او را می بینم ...
عطرش را می شنوم ...
کتاب هایم را در سایه ی گرد افشانی هایش ورق می زنم ...
در ریشه دواندن هایش ، قلم می چرخانم و هوایش نفس می کشم ...
عمیق ...
تا تک تک لحظاتم ، قرین این نفرت شود ...
نفرتی به عمق یک زندگی ...
دیر نیست ...
دیر نیست که حال خودم را صد هزار بار تحسین می گویم که چه کار خوبی کرده ام اما بیشتر از آن خودم را لعنت می کنم !
که چرا قبلتر ، این لطف را از خودت دریغ کرده بودی ... ؟!
آدم هایی که قدر عشق نمی دانند ، آدم هایی که شوق نگاه نمی خوانند و عطر محبت را از تن تو نمی شنوند ،
مستحقش هستند ...
من عاشقانه متنفرم از تک تک لحظات عمر گران بهایی که در این زندان غمبار ٍ درد سپری می شود ،
من عاشقانه متنفرم از لبخندی که روی لبم رنگ باخته و همانجا خشک شده ، آن هنگام که به هرکس می رسم ، مجبورم در جواب احوال پرسی هایش بگویم ؛ خوبم !
من عاشقانه نفرت دارم حتی از عشق ...
از عشق لعنتی ..
که هر بار شور چشمانم را بیشتر می کرد و مرا امیدوارتر می کرد به گل دادن جای لمس دست محبتی بر تنم ...
اما هر بار این دست ، آن چنان محبت می کرد که جایش کبود می شد ...
که شور محبتش ، درچشم هایم ، اشک می شد و اشک ...
آری
حال دیگر ،
بالغ شده ام ...
کامل شده ام ...
...
که بلوغ و کمال آدمی به فهم این نکته ی ظریف است ...
که جمال زندگی به همین لحظه های پر ز نفرت و خشم است ...
به همین اشک هاست ...
آری ...
این یک تصمیم آنی است ...
درست است ...
این یک تصمیم آنی است که تحول های عظیم ، در چشم بر هم زدنی اتفاق می افتند و فرصت های گران بها در کسری از ثانیه از دست می روند ..
من این فرصت را ، با جان و دل نگاه داشتم که تحولی به عظمت زندگی درش نهفته بود ...
این ...
این ، تصمیمی آنی است اما کاملا عاقلانه ...
فقط حیف ،
حیف ...
حیف که
دیر این حقیقت را دریافتی ... !
چقدر شکسته شدی ...
ساجده جانم !
عزیزکم ...
دختر کوچکم ...
دیر دریافتی ...
آنقدر دیر که عادت کرده بودی ، به جمع کردن تکه تکه های لگدمال شده ی دلت از زیر پاهایی که استوار ایستاده بودند بر شکستن تو ...
ـــــــــــــ
#س_شیرین_فرد
کلمات کلیدی :